مرا کرشمه آن ترک گلعذار بکشت
مرا شکنجه آن جعد همچو مار بکشت
سوار می شد و یک شکل و صد هزار نظر
هم اولین نظرم شکل آن سوار بکشت
مگر که باد صبا برد رخش گلگونش
که جان سوختگان را چراغ وار بکشت
طلب که می کند امروز خون من که مرا
کمان عشق به پیکان آبدار بکشت
به آشکار و نهان چونکه ز آن خویشم دید
نهانیم بر خود خواند و آشکار بکشت
هزار بار، ازان ترک خیره کش، فریاد
که همچو من نه یکی بلکه صد هزار بکشت
چو ماهیی که در افتد به دام خسرو را
به قید زلف در افگند و زار زار بکشت